زندگیم , شبیه یه جادست
که عقربه های ساعت بسته شده روی ضربان دستم ,
همون قدمای بی هدفِ ذهنِ من شدند ,
که به طرف چرا ها و نمی دونم های افکار پریشونم , هدایتم می کنند
واقعا بعد از این همه تحمل و صبور بودنام , چی به سر زندگیم میاد ؟
همش به این فکر می کنم , که
تموم آرزو ها و رویاهایی که با تو ساختم , چی میشه ؟
یادته دستمو گذاشتی توی دستتو
گفتی بیا قسم بخوریم؟ ,
گفتم قسم برای چی ؟
گفتی قسم بخوریم که این دستا هیچوقت از هم جدا نشه
توی خوشی و نا خوشی همو رها نکنیم
حالا دستامون , چقدر از هم دورند
میدونم حالا میگی
روزگار نخواست , قسمت نبود
ولی اونوقتی که قسم خوردیم , مگه روزگار و قسمت نبودند ؟
همون موقع هم هر دوتاشون بودند.
حالا بگذریم
فقط می خواستم بهت بگم
هر جای دنیای من که باشی
با هر کس و هر عشقی که همقدم شدی
بدون هنوز یکی هست که پای قسمش مونده , تا ابد
[ بازدید : 152 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]